۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

معرفی مجموعه مجلات!

کتاب: www.1000ketab.com

بازی (ویدیو گیم): www.1000bazi.com

موسیقی: www.1000ahang.com (به زودی راه اندازی خواهد شد)

(راستی من بندباز هستم که اینجا نوشتم! دونده دیگه اینجا نخواهد نوشت!)

۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

آخرین

دیگر در اینجا نخواهم نوشت زیرا:
۱- تعداد و چگالی فکری افرادی که مرا می‌شناسند و این وبلاگ را می‌خوانند همیشه به حدی بوده است که قضاوت‌های گفته و نگفته‌ی آنان مرا آزرده می‌کرده.
۲- اینجا (به هر دلیلی) قیلتر شده و این مسئله به همراه مورد قبلی باعث نگرانی من از مشکلات امنیتی‌ای می‌شود که با وجود اطلاع داشتن از آن‌ها، رعایت‌شان نکرده‌ام و روش کاری‌ام امنیتی نبوده.
۳- وارد فاز جدیدی از زندگی شده‌ام.

وصیت را دوست ندارم چون آدم بی‌خود می‌کند مالک چیزی باشد که بخواهد بعد از مرگش هم برای گند‌هایی که در دنیا زده تکلیف روشن کند.
پس: اگر به نوشته‌های این وبلاگ علاقه‌مند بوده‌اید، فکر می‌کنم به موارد زیر نیز علاقه‌مند خواهید بود.
با توجه به شرایط کنونی جامعه‌ی ایران:
۱- برای امنیت‌تان در فضای وب فکری بکنید. برای فهم بیشتر مطلب داستان لیتل برادر(little brother) از کوری دکتروف را بخوانید.
۲- شباهت‌هایی که بین جنبش کنونی ایران و جنبش‌‌های دهه ۶۰ اروپا وجود دارد می‌تواند برای شما جالب باشد. (مشخصه‌ی خاص آن از نظر من: تقابل زندگی مدرن و سنتی)
۳- آنارشیسم را دریابیم. تا دیر نشده.

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

لج در آری بی بی سی

شما لجتون نمی‌گیره این پسره تو بی بی سی اسمش چیه ؟ بهزاد؟ داره از زندان و شکنجه و مشکلات تخمی ما اینجا صحبت می‌کنه و لبخند تخمی می‌زنه و همینجوری خوشحاله؟ انگار همه چی گل و بلبله؟
مثلا: (با همون لبخنده)
خوب می‌خوایم ببینیم راسته که اینا توی زندان شکنجه شدن یا نه؟
(بعد سری بر می‌گرده رو به دوربین دیگه و می‌گه با یک اشاره‌ی دست)
ببینیم دوستامون که با ما تماس می‌گیرن در این مورد چه نظری دارن!

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

دلبرکان غمگین و خیلی تنهای من


شما بگویید: آیا او ملکه‌ی آرزوها نبود؟

حیف حیف که از دست دادم‌اش.

حیف که خودم خرابش کردم.

وقتی کنارش می‌نشستم و شق می‌کردم نه تنها سرزنش‌ام نمی‌کردبرعکس (دیگران که متهم به شهوت پرستی‌ام می‌کنند) کلی هم خوشحال می‌شد.

هیچوقت به رابطه‌های دیگرم کار نداشت. هیچ اهل وابستگی نبود.

من یک علاقه‌ی شدیدی به پا دارم آن هم نه ران و نه ساق پا، بلکه خود پا و انگشتان پا.

این شکلی:



حالا این آدم یکی از حساس‌ترین نقاط بدنش، انگشت شست پایش بود. حساس‌تر از نوک سینه و گوش!

من هم شست پایش را می‌خوردم و کلی حال می‌کردیم.

بلو جاب را هم خیلی دوست می‌داشت.

شاید اگر آن زمان اینقدر اُپن مایند بودم بد نبود امتحان کنیم که انگشت شستش را بکند توی کونم.

زیبایی که پیش‌فرض ماجرا بود: با پوستی نه خیلی سفید، باسن خوش‌شکل وبزرگ.سینه‌های اندازه. صورت ظریف. چشم‌های شیطون. به به آقا! به به!

منظورم از این تعریفای کلی اینه که با سلیقه‌ی تکاملی من جور بود کلا دیگه

خیلی خیلی طبیعی و وحشی.

خیلی رله و همیشه پایه.

پایه‌ی شیطنت، شلوغ بازی. پایه‌ی سیگار.

پایه‌ی انواع تابو شکنی. به حدی که بعضی وقتها فکر می‌کردم باید مسابقه بدهم تا یک‌وقت تصور خودم به عنوان یک آدم آنارشیست برای خودم کم رنگ نشود.

یک پلی‌امور(فراتک‌مهر) ذاتی و واقعی.

پایه‌ی اینکه بریم توی اتاق، آه و اوه کنیم و جلوی مامان و بابا با پررویی بیایم بیرون و به روی خودمون نیاریم.

فمینست و پایه‌ی فعالیت‌های فمینیستی من.

اوه اوه،چه چشم‌هایی! وقت‌های جنب و جوش همراه با شادی، مثل برف‌بازی یا اذیت کردن دیگران و فرار کردن، نازک می‌شدند در حد چشم‌های ژاپنی‌ها و کنارشان یک چین خیلی ناز می‌افتاد که احتمالا اثر لپ‌هایش بود از شوق خنده‌ی از ته دل. جاااااااااااااااااااااااااااان جااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان که چقدر دوست داشتم. و این موقع چه برقی می‌زد این چشم‌ها.

اول فکر می‌کردم که حیف شد این رابطه. ولی الان که این‌ها را نوشتم، تخلیه شدم و دیدم که نه.

چیزهایی که تو اون مدت تجربه کردیم، یک احساس لحظات ناب بود و فقط برای همان لحظات بود. دوباره نمی‌شود مثلش را ساخت. نباید هم تلاش کرد که ساخت.

آن لحظات را ما ساختیم با خلاقیت خودمان. مثل نوشتن یک داستان یا نمایشنامه. در همه‌ی لحظات دوست داشتیم چنین صحنه‌هایی بیافرینیم. صحنه‌هایی که ویژگی‌های داستانی داشته باشند و نه صحنه‌هایی که کپی لحظات تخمی رمانتیک فیلم‌های هالیوودی باشند.

گونه‌ی آدم‌ها که مثل خودم باشیم(اینجوری اسمش رو می‌ذارم) نیازمند پویایی هستیم. نیازمند تغییرکردن، شناخت و تغییر دادن. خراب می‌کنیم، آتش می‌زنیم و باز می‌سازیم ارزش‌های نوی را.

اگر قرار بود ایستا بشویم با یک خریتی (مثل ازدواج یا رابطه‌ی پایدار)مطمئنا خیلی زودتر از اونچه فکرش رو بکنی، از بین رفته بودیم.

تلاش برای پایدار کردن چنین رابطه‌ای(چه به شکل ازدواج و چه پارتنر) نتیجه‌ای جز از بین بردن آن زیبایی‌ها ندارد. مثل انتخاب بین فیلم‌نامه نویس بودن و بازیگر بودن. همه دوست دارند بازیگر بشوند تا مشهور بشوند، ولی من نمی‌خواهم بازیگر باشم. می‌خواهم خودم باشم و خودم زندگی کنم.

می‌خواهم وقتی دخول دارم می‌کنم همزمان شست پایش توی دهنم باشد. یک جور دخول دوطرفه. و این توی هیچ فیلمی نیامده باشد.

لیسیدن ابروی طرف مقابل به‌ام حال بدهد، با اینکه توی هیچ فیلم پورن یا رومانتیکی نیامده است.

ساختار‌های خودم را بسازم و با آن‌ها زندگی کنم.

آآآآآآآآآآآآآآااه لعنت به تلویزیون لعنت به فیلم تخمی. لعنت به فیلم پورنوی با فیلمنامه(زنده باد دوربین مخفی، زنده باد تخیل). بعد همه‌ی آدم‌ها انگار سکس‌شان را هم با همون فیلمنامه بازی می‌کنن.

در مقابل: چقدر زیباست: «تو گونه‌هایت را می‌چسباندی به اضطراب پستان‌هایم»

برای من که همه می‌گفتند: «اون جور دختری که تو به‌اش فکر می‌کنی اصلا وجود نداره». «کی میاد با این افکارِ تو، با تو باشه؟» «کدوم دختری حاضره . . . ؟»

حالا نتیجه اینه که من مطمئن هستم که چنین گونه مردمانی هم روی زمین زندگی می‌کنند. و بازهم به دنبالشان خواهم گشت تا به‌شان بگویم که «ما تنها نیستیم، دست از مبارزه نکشید».

از جالب‌ترین اشکال مبارزه برای من وقتیه که آرزوها و تخیل‌هات رو از مغزت دربیاری و بری دنبال عملی کردن‌شان. همین که جرات بکنی این کار را بکنی، کلی حال می‌دهد حتی اگر موفق نشوی.


امیدوارم که او بدتر از من فکر نکند.

شاد باشی و پویا عزیزم در تمام لحظات زندگیت

«فروغ فرخزاد»

۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

وقتی مشکلات پسرونه تشدید می‌شوند!

در ادامه‌ی مشکلات پسرونه :
یک وقت‌هایی پیش می‌یاد که کی‌بورد ضد آب هم جواب نمی‌ده. حتی مانیتور ضد آب هم جواب نمی‌ده،
باید مانیتور ضد ضربه داشته باشی!

تئاتر خونگی ما.

یک دیسکاشن جدیدی که توی خونه‌مون تازگی هی شکل می‌گیره و من و خواهرم هی به‌اش دامن میزنیم، از اینجا شروع می‌شه که یک موضوع جنسی پیش میاد مثلا تلویزیون تبلیغ قرص افزایش قوای جنسی یا دستگاه بزرگ کننده ی دودول رو می‌کنه بعد مامان با یک فیگور خیلی جالب انزجار می‌گه: اه اه، حالم بهم خورد.
ما: مگه چیه؟ همه دارن. بد نیست که.
مامان: شما‌ها هم که همه‌اش فکرتون تو همین کثافت کاری‌هاست.
بعد اینجا یک هو یک سوال خفن توی ذهن ما جرقه می‌زنه.
ما همزمان (با تعجب): مامان! ما چجوری بدنیا اومدیم؟؟
من به خواهرم چون کوچیکتره و به قول بابام نباید ذهنش خراب بشه می‌گم: شاید ما بچه‌ی سر راهی هستیم. شاید هم از زیر بوته دراومدیم.
خواهرم: نه. شایدم هم لک لک ها ما رو توی بقچه آوردن دادن دست مامان اینا.
من که خوشم نمی‌یاد کار به جاهای غیر منطقی بکشه یک دلیل میارم براش:
من که یادمه تو تو شکم مامان بودی!
حالا گه تئوری لک لک کنار رفته هر دو تا یکهو تعجب می‌کنیم و رو به مامان(با حالت دلسوزی):
مامان!! بابا به تو تجاوز می‌کرده؟!!!؟
و این تئاتریه که سرگرمیه جالبی شده برای ما و هر چند وقت با کمی پر و بال اضافه اجراش می‌کنیم.

۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

من فاسدم یا شماها؟ شایدم همه‌مون!

وقتی موضوع بیشتر صحبت‌هام در مورد سکس می‌شه این حرفا رو می‌شنوم:

مامان دوستم: شما ها هم که همه‌اش دنبال کارای خلاف و نادرست هستین.
مامانم: چرا تو همیشه در مورد چیزای لجن و کثافت کاری حرف می‌زنی؟
دوستانی که کمی با حرفام موافق هستن(البته به نظر خودشون): آیا مسئله‌ی سکس برای تو حل نشده هنوز؟ که باعث می‌شه همیشه در موردش حرف بزنی!

و حالا جواب من امروز:
آقا جون کلی آدم کشته شدن، هیچ‌کی صداش درنیومد، حالا آقای کروبی اسم تجاوز جنسی رو که آورده، خون همه توی کوچه و بازار جوش اومده و خبرش همه‌جا پیچیده. (۱)

وقتی می‌گم: «ما تو این زمینه از همه زمینه‌ها عقب افتاده‌تریم» نگین: «نه!»

------------------------------------------------------------------------------------------
۱- البته خیلی جاها از همون اول درگیر مسائل بودن، ولی منظورم اینه که یک‌هو کل خفته‌های جامعه هم حالا درگیر شدن.

۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

نفرین از نوع خودش

لعن الله قاتلیک یا ندا
لعن الله قاتلیک یا سهراب
لعن الله قاتلیک یا شُباب الوطنی

۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

بوسه‌ی قانونی یا یواشکی؟

در پی انتشار جمله‌ی زیر از آقای گی دو مو پاسان نویسنده‌ی فرانسوی:

“A legal kiss is never as good as a stolen one”

- Guy de Maupassant

اعلام می‌کنم که:
آخه این آقا تو فرانسه! چه تصوری از ج.ا داشته؟ و چه می‌دونسته که وقتی بوسیدن غیر قانونی باشه، زندگی چجوریه؟
وقتی یک جایی زندگی می‌کنین که هنگام بوسیدن توی یک اتاق تنها هم ممکنه سایه‌ی شومی رو روی سرتون حس کنین، دیگه این حرف آقامون گی‌دوموپاسان عزیز معنی نداره.

پ.ن. البته بنده لذت آنارشیستی رو که از در آغوش کشیدن، درست وسط ۴راه ولی‌عصر، بردم، منکر نمی‌شم.

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

رهنمود‌های کنش خشونت پرهیز


موارد زیر ترجمه‌ای است از Nonviolence_Guidelines.doc کاری از:

مرکزکنش و استراتژی خشونت پرهیز کاربردی- CANVAS

www.canvasopedia.org


۱- ما به کسی آسیب نمی‌رسانیم، و در واکنش به خشونت تلافی نخواهیم کرد.

۲- ما راستگو و درست‌کار خواهیم بود و با هر فردی با احترام برخورد خواهیم کرد، بخصوص با ماموران قانون.

۳- ما احساسات‌مان را بیان خواهیم کرد ولی به کینه پناه نخواهیم برد.

۴- ما برای مردم پیرامون خود هشدار خواهیم بود و یاری مورد نیاز را فراهم خواهیم آورد.

۵- به عنوان حافظان صلح دیگران را از توهین و خشونت حفظ خواهیم کرد.

۶- در جریان تظاهرات ما نخواهیم دوید و حرکات تحریک برانگیز نیز نخواهیم کرد.

۷- اگر یک تظاهر کننده را در حال تحریک کسی ببینیم، برای آرام کردن اوضاع پا درمیانی خواهیم کرد. اگر تظاهر کنندگان خشن بشوند، و ما نتوانیم شرایط را آرام کنیم، پا پس خواهیم کشید.

۸- ما دارایی کسی را نمی‌دزدیم و به آن آسیب نمی‌زنیم.

۹- ما هیچ سلاحی حمل نخواهیم کرد.

۱۰- ما هیچگونه الکل یا مواد مخدر را جز برای مداوا حمل نخواهیم کرد.

۱۱- ما پیمان‌هایی که با دیگر تظاهرکنندگان داریم را نگه می‌داریم. در شرایط عدم توافق جدی، پا پس خواهیم کشید.

۱۲- ما مسئولیت عمل خشونت پرهیز خود را می‌پذیریم، برای فرار از عواقب کارمان به دروغ یا فریب رو‌نمی‌آوریم.

۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

به خیابان آمدن، نمایش شماره و یک پیشنهاد

در یک وبسایت آموزش مبارزه‌ی خشونت پرهیز در مورد تظاهرات آمده است:
The value of demonstration as a method of nonviolent struggle is often misunderstood, if not fit within a wide strategy. Demonstration message is often just a number (of present protesters), which is more likely to be below the organizer's expectation, while the visual message is VIOLENT CONFLICT (for some reasons photos or videos of police brutality and few demonstrators throwing bricks are mostly the choice of media editors).

به طور خلاصه: ارزش یک تظاهرات فقط در نشان دادن یک عدد(تعداد افراد) است. در حالیکه معمولا تصاویر منتشر شده از تظاهرات، تصاویر برخورد مردم با نیروهای گارد است.
----------------------------------------------------------------------
کسانی که مردم را هر روز به تظاهرات دعوت می‌کنند باید بدانند که با این کار هزینه‌ی زیادی بر دوش یک جنبش می‌گذارند و باعث کم شدن روز افزون اعضای آن جنبش می‌شوند.
هر کاری که بتواند عدد ما را بزرگ جلوه دهد می‌تواند جایگزین به خیابان آمدن شود. ما به عنوان نسل جوان باید کمی هم خلاقیت به‌خرج بدهیم و راه‌های خلاقانه و کم هزینه‌تر را پیدا کنیم.

یک پیشنهاد:
می‌شه یک گروه از دوستان پایه(ترجیحا گروه مختلط باشه بهتره) تشکیل بدیم، و بریم در خونه‌ی مردم رو با خواست خودشون رنگ کنیم. خوب رنگش هم که دیگه معلومه سبز.
البته نمی‌دونم واقعا چقدر توی مناطق آپارتمان‌نشین همچین چیزی امکان پذیر هست ولی معمولا با یک هماهنگی قبلی می‌شه کارها رو هماهنگ کرد. سعی کنین اول سراغ خونه‌هایی برین که درهاشون رو می‌شه زودتر رنگ کرد و بیشتر توی چشم میان. حتی رنگ کردن ساختمون رو هم می‌شه تصور کرد.
حالا تصور کنین یک کوچه رو که ۸۰٪ درهاش رنگ سبز دارن.
می‌تونین کمی هم پول رنگ رو به عنوان اعانه از صاحب ملک بگیرین. حتی کمی بیشتر که بشه برای هزینه‌های بعدی استفاده بشه.
اگه این کار توی مناطق پایین شهر انجام بشه هم ثوابش چند برابره. برای این‌که اونجا ممکنه مدتها پول رنگ کردن در خونشون رو نداشته باشند و این کار باعث اتحاد هم می‌شه.
این نکته رو هم توجه داشته باشین که چون دور هم هستین و می‌گین و می‌خندین، کار سخت نیست.

حالا این فقط یک ایده‌ی خام هست ولی دنبال راه‌های قشنگ‌تر و کم‌هزینه و کم‌خشونت‌تر باشید.

ما چقدر بی‌شماریم چقدر تنها؟

امسال عید وقتی توی فرودگاه شیراز بودم، به قسمت اطلاعات رفتم که چند خانم جوان در آن نشسته بودند، تا سوالی بپرسم.
از همین نسل انقلاب بودند، با لباس‌های معمولی اداری ولی مرتب و زیبا.
از خانمی که تلفن صحبت نمی‌کرد پرسیدم: پرواز مشهد تاخیر داره؟
گفت: ٬در قلب تاریکی٬ رو می‌خونی؟
کمی گیج شدم. به کتاب توی دستم اشاره کرد. (در دل تاریکی نوشته‌ی جوزف کنراد)
لبخندی زدم و گفتم آره.
گفت: نه تاخیر نداره.
رفتم نشستم و هی دلم می‌خواست بروم و باهاش دوباره صحبت کنم. ولی به چه بهانه‌ای؟دلم نمی‌خواست حرف کلیشه‌ای‌ بزنم.از آن حرف‌هایی که زمان پدر و مادر‌های ما به‌درد می‌خورد ولی الان دیگر بوی گند می‌دهد.
خیلی حال کرده بودم. فکر می‌کردم ما تنها نیستیم. ولی کِی همه می‌فهمیم که چقدر تنها نیستیم؟
با خودم می‌گفتم: پس کی ما همدیگر را پیدا خواهیم کرد؟
امروز یاد اون روز افتادم و می‌بینم که نسل ما دارد خودش و هم‌گروهی‌هایش را پیدا می‌کند.
ما بیشماریم.
ما در این هیاهوی وحشتناک همدیگر را پیدا کردیم و هر اتفاقی بیافتد، دیگر ما تنها نیستیم

۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه

چک لیست نهضت سبزپوشان در این روزها


همه‌گی می‌دانیم که این روزها با چه شرایطی روبرو هستیم. مواردی را که در زیر اشاره می‌کنم، کارهای کوچکی هستند که هرکسی می‌تواند با هزینه‌ی خیلی کم(در مقایسه با شهید شدن بعضی از دوستان ما) آن‌ها را انجام دهد و به پیشبرد کارها کمک کند.


توجه کنید که خیلی از دوستان ما و افراد دارای پتانسیل زیاد دسترسی به اطلاعات ندارند، پس مهمترین کار در این روزها اطلاع رسانی و آموزش مبارزه‌ی خشونت پرهیز است.


۱- پخش کلیپ‌های ویدیویی این روزها توسط موبایل در خیابان، مترو و بین دوستان.

توجه: می‌توانید از نرم افزارهای مخصوص این کار هم استفاده کنید، که بدون این‌که گوشی شما دستتان باشد، می‌تواند بلوتوث‌های روشن را پیدا کرده و اطلاعات را به آنها بفرستد.

۲- تهیه‌ی فیلم ۹۰ سیاسی که درباره‌ی دروغ‌های احمدی‌نژاد است، و توزیع آن.

۳- تهیه فیلم و کلیپ مانند فیلم اشاره شده در بالا. به صورت قرار دادن حرف‌های صدا و سیما یا سایت‌های حامی احمدی‌نژاد در کنار کلیپ‌های پخش شده از خشونت و رفتار‌های متناقض حامیان دولت کودتا.

۴- الله و اکبر شبانه هر شب.

توجه: اگر در محله‌ی شما کسی این کار را نمی‌کند و نگران انگشت نما شدن هستید می‌توانید با یکی دو نفر از همسایه‌ها که می‌شناسید هماهنگ کنید و همزمان یک شب شروع کنید. بعد بقیه به شما خواهند پیوست.

اولویت : خیلی بالا


۵- استفاده‌ی زیاد از لوازم برقی در ساعت ۱۰:۳۰ شب یعنی ساعت اصلی دروغ پراکنی.و توصیه‌ی آن به همه.

۶- پخش نظرات آیات نظام و کسانی که از دیدگاه مذهبی وارد موضوع مخالفت شده‌اند در بین افراد مذهبی.

از این جمله‌اند مجمع روحانیون مبارز.

۷- درخواست از دوستانی که خارج از ایران هستند برای راه انداختن پروکسی یا نرم‌افزارهایی که امکان ارتباط امن و گذر از قیلتر را فراهم می‌کنند. (به زودی در پستی جداگانه این مورد را توضیح خواهم داد.)

۸- آموزش کامپیوتر، اینترنت و عبور از قیلتر، به همه.

آموزش‌های اصلی باید شامل (به ترتیب اولویت) ایجاد ایمیل، فرستادن، فروارد و ریپلای، تغییر آپشن‌های جی‌میل به https، استفاده از گوگل‌ریدر برای خواندن و به اشتراک گذاری مطالب وبلاگ‌ها، استفاده از شبکه‌های اجتماعی مثل فیسبوک و وبلاگ نوشتن، پاک کردن آدرس فرستنده در موقع فروارد کردن . . .

۹- گسترش و پخش این چک لیست با فرستادن روی ایمیل، فیس‌بوک، پرینت و . . ..

۱۰- توصیه به همه: ما بیشماریم و پر انرژی‌تر، جوان‌تر ، باهوش‌تر، مسلط به ابزار تکنولوژی و دنیای امروز.

نسل جوان اکثریت بزرگی از جامعه‌ی ما را تشکیل می‌دهد که این جمعیت، امروزه یک‌سو شده است.

پس ما نباید فراموش کنیم که ما دیرتر خسته می‌شویم.

۱۱- ایجاد گردهمایی‌هایی که نمی‌توان آن را غیر قانونی خواند مثل عزاداری، روضه برای شهدا و . . . برای تقویت روحیه‌ی هم‌گروهی.

توجه: نیازی نیست که این‌گونه مراسم شکل سنتی آن را داشته باشد.حتی می‌توان از موسیقی مانند شعر: خرامان، خرامان، به خون در نشستی، در آیینه‌ی دل، چو نوری شکستی، چو کبکی پریدی، تو ای مرغ عاشق، ز چشم و دهانت، برون زد شقایق . . . هم استفاده کرد. به هدف توجه کنید، که همانا تقویت روحیه‌ی جمعی است.

۱۲- مطالعه ، آموزش و توصیه‌ی کتاب مبارزه‌ی خشونت پرهیز.

۱۳. این‌روز‌ها آقای محسن سازگارا ویدیو‌های جالبی را در یوتیوب پخش می‌کند. به نظر من حرف‌های ایشان تا کنون جنبه‌ی عام‌المنفعه داشته است. پخش این ویدیو‌ها و ایده‌‌های آن از کارهای مهم در جهت آموزش مبارزه‌ی خشونت پرهیز است.

از جمله ایده‌های ایشان زدن علامت وی یا ۷ بر در و دیوار با اسپری سبز است.

۱۴- نصب بادکنک سبز در هر جای ممکن.

نکته: سعی کنید از گازهای سبک برای باد کردن استفاده کنید. اگر دسترسی به گاز هلیوم ندارید می‌توانید با استفاده از یک اسید و یک قطعه فلز مثل آلومینیوم، گاز هیدروژن تولید کنید.(اسید:از همین‌ها که برای باز کردن چاه استفاده می‌شود - البته من هنوز امتحان نکرده‌ام ولی با توجه به تجربه‌های پیشین آزمایش‌گاه شیمی، فکر می‌کنم امکان‌پذیر باشد.)

نکته ۲- از مهارت‌های جوانی خود استفاده کرده و بادکنک را در جاهایی نصب کنید که به راحتی قابل کندن نباشد. مثل نوک درخت و برروی شاخه‌هایی که تحمل کمتری دارند.در هر صورت ایمنی خود را فراموش نکنید.

۱۵- توصیه به همه: دلسرد نشوید و کار ما، کار یکی دو روز نیست.

در سال ۱۹۹۶ و ۹۷ در صربستان، میلوسویچ در نتیجه‌ی انتخابات دست برد. بعد از سه ماه مبارزه‌ی خشونت پرهیز که محوریت بخش زیادی از آن با دانشجویان بود، میلوسویچ شکست خورد و از تخت قدرت پیاده شد. (نقل از کتاب مبارزه‌ی خشونت پرهیز)

۱۶ - استفاده از این پیام‌های اصلی استراتژیک و پیام‌های توصیه شده‌ی دیگر:

الف - يک باند ارعاب و ترور با نفوذ در دولت، بسيج و نيروهاي امنيتي است که ناامني ايجاد مي کند و تخريب اموال عمومي کار خودشان و به دستور آنها است.

ب- استقلال را در کنار آزادي و جمهوري اسلامي مي خواهيم و به بيگانگان اجازه دخالت در امور داخلي نمي دهيم. به دولت اجازه انگ زدن به نخبگان هم نمي دهيم.

ج- ميرحسين خواست اکثر ايرانيان است نه فقط تهران.

د- ما ملت شجاعي هستيم. با ترساندن و ارعاب به ما توهين نکنيد. قدرت اطلاعاتي و امنيتي، امانت ماست در دست شما. اگر خيانت کنيد از شما ميگيريم و به اهلش مي دهيم. نيروهاي نظامي و انتظامي فرزندان ملتند.

ه- کودتاي سياسي در قالب آراي پيش ساخته محکوم است. انتخاباتي که بر خلاف مقررات اجرا شده باطل است و شوراي نگهبان قانون اساسي بايد آن را ابطال کند. مساله ما شمارش چند صندوق پيشساخته نيست. ما خواهان تجديد انتخابات با مجريان و ناظران سالم و بي طرف هستيم.

و- نهاد روحانيت سرمايه اين کشور و پشتيبان مردم بوده است. ما خواهان برداشتن سرپوش و سانسور دولت از عزت و حرّيت روحانيتيم.

۱۷- آموزش و نشان دادن این‌که نیرو‌های گارد و سربازان گناه‌کار نیستند و آن‌ها هم انسان‌هایی مانند ما هستند و ایجاد حس هم‌گروهی بین آنان و مردم. روش‌ها:

الف- پخش اطلاعات لازم بین مردم و نظامیان در مورد مبارزه‌ی خشونت پرهیز.

ب- جلوگیری از برخورد خشن با سربازانی که به دست مردم می‌افتند.

ج- پخش خرما، نذری، آب سرد و . . . بین سربازان و ماموران.

د- جلوگیری از رفتار‌های تحقیرآمیز و توهین‌آمیز با ماموران.

۱۸- تغییر لوگو، تم یا عکس در فیس‌بوک، وبلاگ و . . . به طوری که نشانه‌هایی مانند کودتا، رای من کو؟ ، عزاداری و . . . را نشان دهد.

۹- مورد خاص برای کسانی که به برنامه نویسی و ابزار کامپیوتر علاقه دارند.

موارد مورد نیاز این روزها:

الف- نرم‌افزار امن برای پخش فایل‌های صوتی و تصویری روی موبایل، توضیح داده شده در مورد ۱.

ب- نیاز به یک پلاتفرم عبور از قیلتر و ناشناس ماندن در وب، مثل تور tor که غیر قابل بسته شدن باشد.

ج- نیاز به راه‌افتادن چَت مثل آی‌آر‌سی با استفاده از تکنولوژی‌هایی مانند تور و جا افتادن استفاده از آن بین همه بر روی یک سرور مطمئن.

پیشنهاد به دوستان علاقه‌مند به کامپیوتر و برنامه نویسی: خواندن کتاب little brother نوشته‌ی کوری دکتروف، که دید خیلی خوبی در موردنقص‌های امنیتی بر روی اینترنت برای افراد فعال اجتماعی می‌دهد.



۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

مبارزه‌ی خشونت پرهیز و حلوا


این روزها همه عصبانی هستیم ولی نباید فراموش کنیم که ما طرفدار خون و خونریزی نیستیم.
یکی از راه های جالبی که امروز مطرح شده پخش کردن شیرینی و حلوا برای شهیدان است و بخصوص پخش کردن آن بین مامورهای ایستاده در کنار خیابان و گارد
با این کار چند هدف همزمان ایجاد میشود
۱- از بین رفتن حس دوری بین مردم و گارد که معمولا فرماندهان از آن برای اینکه سربازهایشان با نفرت مردم را بزنند استفاده میکنند.
۲- گرفتن پایگاه دین و مذهب از دشمن و نشان دادن این که ما هم جزوی از همین فرهنگ و دین هستیم با برداشتی متفاوت
۳- در صورتیکه فرماندهان گروهها به سربازانشان دستور دهند که شیرینی یا حلوا نخورند و شما را برانند، حس نفرت به فرمانده در میان سربازان بوجود میآورد.
توجه: آلترناتیو های دیگر عبارتند از: آب سرد، شربت، میوه یا حتی گفتن خسته نباشید
توجه ۲: هیچ گاه با حال نفرت و طعنه آمیز با آنان برخورد نکنید، سعی کنید دوستی انسانی و ایرانی بودن واقعی را به آنان نشان دهید
توجه ۳: موارد بالا در مورد بسیجی ها و لباس شخصی ها نیست


۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه

جه اتفاقی داره میافته؟ بعدا چی می‌شه؟

یکی می‌گه نظام داره سقوط می‌کنه. یکی می‌گه اینا همه فیلم خودشونه. یکی دیگه: اگه موسوی بیاد خیلی خوب می‌شه
من یک چیز رو مطمئن هستم و اون اینه که ملت ایران در جریان این انتخابات شعورشون یک درجه بالاتر رفته.
دنیا که فکر می‌کرد ما هم دست کمی از عرب‌ها نداریم متوجه شد که، بر عکسِ آن شکلی که سرانِ ما، ما را احمق می‌شمارند، احمق نیستیم. (دوباره بخونید این جمله رو).
الان توی رسانه‌های دنیا به عنوان ملتی شناخته شده‌ایم که داریم برای آزادی و دموکراسی تلاش می‌کنیم.
در فاصله‌ی دو روز درخواست دولت آمریکا از توییتر برای ایرانیان، اضافه شدن زبان فارسی به سیستم ترجمه گوگل و فیس‌بوک با زبان فارسی، اتفاق افتادند که همه نشان دهنده‌ی این هست که دنیا، ما و حرکت‌امان را جدی گرفته است.
این روز‌ها و این تلاش‌ها آخرین برگ ماست برای گذر از یک کشور سنتی به یک کشور مدرن، به یک ملت مدرن.
ما همه‌ی ابزارها را داریم، همه زندگی‌مان مدرن است(به اطرافتان نگاهی بکنید.)، اما طرز فکرمان مدرن نیست. و این حرکت شروع حرکتی است برای تغییر این موضوع.

حرکتی برای آزاد شدن فکر و تخیل، از ساختارهای کهنه و قدیمی.

۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه

قهرمان کیست؟ پیروزی چه زمانی است؟

قهرمان کسی است که در اوج ناامیدی پیروز می‌شود.
رضا زاده یک قهرمان نیست. وقتی با اطمینان از اول بودن روی سکو می‌رود و پیروز می شود.
پیروزی وقتی ارزشمند است که هیچ امیدی نداشته باشی ولی باز هم مبارزه کنی. برای مبارزه، مبارزه کنی و بعد پیروز شوی

ارباب حلقه‌ها را که خوانده یا دیده‌اید؟

۱۳۸۸ خرداد ۲۵, دوشنبه

مشهد-هفته‌ی تغییر بزرگ - ۳ شنبه

بهترین کار در شرایط فعلی، کم کردن خشونت و بیشتر نشان دادن اعتراض، به مردم داخل و خارج کشور و رسانه‌ها است.
دلایل اصلی انتخاب شدن حرم برای اعتراضات فردا:
۱- پس گرفتن سنگر مذهب از کسانی که از آن سوء استفاده می‌کنند.
۲- نشان دادن اعتراض به شکلی که تمام اقشار جامعه از آن با خبر شوند.
۳- نگذاشتن جای بهانه و تهمت برای سوء استفاده‌گرها و کسانی که تفرقه می‌سازند.
۴- کم شدن خشونتی که به نفع هیچ کس نیست.
۵- دعوت از همه ی کسانی که به موسوی رای داده اند، به تجمعی بی خطر و همچنین سازگار با عقاید اکثریت جامعه.
۶- ایجاد اتحاد بین مردمی که توسط بعضی ناآگاهان همیشه از هم جدا شده‌اند، ,(یک طرف همیشه بی‌دین و بی‌درد شناخته شده و طرف دیگر ناآگاه و عقب افتاده)
فردا ساعت ۵ حرم مطهر
مسجد گوهرشاد

نماد سبز را فراموش نکنید
کسانی که از روی اینترنت خبردار می‌شوند مهمترین وظیفه را برای اطلاع رسانی به دیگران دارند.

۱۳۸۸ خرداد ۱۲, سه‌شنبه

شجاعت تغییر

به عنوان کسی که همیشه از خاتمی دفاع کرده، حتی موقعی که همه بر علیه‌اش بودن و می‌گفتند ترسو ‌است:
رسما اعلام می‌کنم حرف‌هایی که کروبی تو این تبلیغات انتخاباتی زده، تاثیرش بیشتر از کارهایی بوده که خاتمی در دوران‌اش کرده.

من هم طرفدار موسوی بودم، فقط بخاطر خاتمی.
دوستان به خودتون شجاعت تغییر رو بدید.

این لینک هم جالبه
این هم توی فیس بوک منتظر شده بود:

می گویند ضد موسوی ننویس، به نفع احمدی نژاد می شود. فعلن ساکت باش، کسانی هم که دارند فریب می خورند که موسوی اصلاح طلب است، بگذار فریب بخورند به نفعشان است. بگذار انتخاب بشود، آن وقت انتقاد کن. می گویند الان مهم نیست که فردی که حمایت می کنیم، حضور کم حجابان را تخریب خود می داند. مهم این است که بعد از انتخابش ژست روشنفکری می گیریم و از حقوق کم حجاب ها دفاع می کنیم. بدبختی این است که نمی توانند بگویند که گول خورده اند. موسوی دیگر چطور فریاد بزند که من اصلاح طلب نیستم؟ چطور بگوید اقتصاد آزاد را سوداگری می دانم، اقتصاد ملی می خواهم، می خواهم ارزش های اول انقلاب را زنده کنم؟

دروغگوهای کوچکی که وقتی جمع می شوند، دروغگوی بزرگ (محمود احمدی نژاد) را تولید می کنند.

شمایی که الان می بینید و سکوت می کنید، می دانید و آنها را که نمی دانند آگاه نمی کنید، شما در چهار سال آینده مسوولید. اگر کوی دانشگاهی دیگر پیش آمد و رییس جمهور اصلاح طلب اصولگرا هیچ نکرد، شما مسوولید. اگر در مورد عملکردش پاسخگو نبود شما مسوولید، الان هم به گذشته اش پاسخگو نیست. اگر برای حمایت از اقتصاد ملی، درب های اقتصاد را بر روی خارج بست و تورم را بالا برد، شما مسوولید. نگویید نمی دانستم. بنده ی خدا دارد فریاد می زند. اگر سوبسید به انواع کالاها داد، فساد و رانت خواری را در نتیجه ی سوبسیدها زیاد کرد و بعد تعزیرات راه انداخت، شما مسوولید. خودش خاطره ی سوبسید به سیگار را که می گوید گل از گلش می شکفد. اگر به بهانه ی حمایت از مستضعفان، کارخانه دارها (بارها از این کلمه در سخنرانی هایش استفاده کرده) را تحت فشار گذاشت، سرمایه شان را فراری داد و به بیکاری دامن زد، شما مسوولید. خودش دارد می گوید. به حرفهایش گوش بدهید، پیش خودتان نگویید ان شا الله گربه است! این آدم مستقل، اگر از حزب ها و تشکل ها حمایت نکرد، شما مسوولید. خودش می گوید مستقلم. خودش از به کار بردن کلمه ی حزب ابا دارد. بیچاره خودش دارد می گوید، شما نمی شنوید. اگر نظارت بر انتخابات را سپرد به بسیج، شما مسوولید. خودش گفته. اگر پای نظامیان را در سیاست باز کرد شما مسوولید، خودش در ستادش کمیته ی بسیج راه انداخته. اگر هیچ اصلاح طلبی را تحویل نگرفت، نگویید نمی دانستم. بدانید که الان هم مشارکتی ها را در ستادش راه نمی دهد. بدانید ستادش اطرافیان نزدیک خودش هستند، درست مثل احمدی نژاد و این سرنوشت محتوم مستقل هاست. صد رحمت به الهام نسبت به کچویی. دلتان خوش است که وعده نمی دهد؟ اسم برنامه را می گذارید وعده و اسم گیر دادن به احمدی نژاد را صداقت؟

یاد انتخابات آمریکا به خیر، هیچ کس نمی گفت به هم گیر ندهید، به نفع رقیب است. شدیدترین انتقادات به کاندیداها می شد که چرا رای ممتنعت در سنا از بقیه بیشتر بوده. چرا سکوت کردی؟ و حالا ما دنبال کسی هستیم که بیست سال ظلم را دید و دم نزد، می گوییم عجب آدم خوبی دنبال قدرت نبوده است

خمینی را نمی شناختیم، نقدش نکردیم، سی سال زدیم توی سرمان که جمهوری چه شد، نگو گفته جمهوری اسلامی. خاتمی را نمی شناختیم، نقدش نکردیم، هشت سال زدیم تو سرمان که جامعه ی مدنی چه شد، نگو گفته بوده جامعه ی مدینه النبی. موسوی را نمی خواهیم بشناسیم، نقدش نمی کنیم، چهار سال توی سرمان می زنیم که اقتصاد آزاد چه شد، نگو گفته بوده اقتصاد ملی

ما را چه شده که می خواهیم با سکوت آگاهی بدهیم؟ چطور نقد احمدی نژاد خوب است و نقد موسوی بد؟ چطور نقد همیشه خوب است و یک ماه مانده به انتخابات بد؟ اگر نقد در ایران، در یک زمان ارزش داشته باشد ، موقع انتخابات است. نقد موسوی در چهار سال بعد اسمش می شود غرغر. خودتان آوردیدش. این قدر دنبال آدم ها نباشید، پی مفاهیم باشید. نقد خوب است، نه کروبی یا موسوی. سکوت بد است، نه موسوی یا کروبی. هر چه می خواهید به کروبی گیر بدهید، الان وقتش است

۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه

سردار- مردی که غریب بود

بعضی آدم ها رو خیلی دوست‌دار می‌شم بخاطر اینکه غریب هستند.
ممکن است روشن فکر نباشند. اهل فیلم و کتاب و ... نباشند، ولی غریب باشند.
سال پیش توی زندان، برای اولین بار یک نفر را دیدم که خیلی غریب بود.
و از اون موقع هربار که ماجرایش را تعریف می‌کنم، کلی گریه می‌کنم.
آدم‌های غریب، آدم‌های بدی نیستند. آدمای خیلی خوبی هم نیستند. فقط کار به کار کسی ندارند. و همین، کار دستشان می‌دهد. همیشه از همه بیشتر سرشان کلاه می‌ره. همیشه از همه بیشتر به‌اشان زور گفته می‌شود و حق‌شان ضایع می‌شود.
یک پسر ۳۵ ساله‌ی کُرد بود، به اسم سَردار. توی یک بازداشتگاه بزرگ توی سوریه، وسط حدود ۱۵۰ نفر آدم که وجه مشترک همه‌شان یک چیز است: دی پورت!!. آدمایی از هر گور مزخرفی تو دنیا که تصور کنی. از مراکش، نیجریه، عراق، ترکیه، لبنان، مصر، اردن، پاکستان، ایران، تایلند و . . ..
سردار هنوز دیپورت نشده بود. مدرکی نداشت که اثبات کند هویتش‌اش ایرانی است تا به ایران بفرستندش. سفارت ایران هم توی دمشق حاضر نبود هویت‌اش را تایید کند. سفارت می‌گفت که باید حداقل شناسنامه‌اش یا کارت ملی‌اش یا کپی آنها باشد. سردار با برادرش حرف‌اش شده بود، و برادرش حاضر نبود این ها را برایش، بفرستد.
سردار فرزند شهید بود. و با این وجود سفارت هیچ برایش مهم نبود. مسئول‌های سفارت به قولی به چپشان هم نمی‌گرفتند. ایران در سوریه(به عنوان کشوری که بیشترین روابط رو با ایران داره) غیر از یک سفارت بزرگ، یک کنسول‌گری فرهنگی هم داره. در حالی که سفارت نیجریه که یک اتاق کوچیک هست، حتی یک مامور فرستاد که به دنبال وسایل گم‌شده‌ی مردم‌اشان برود که جرمشان چاپ دلار سیاه بود. ولی این‌ها برای هیچ کس مهم نیست.
فکر می‌کنید که ماجرا همینجا تمام میشود؟ نه:
سردار ۶ ماه توی این زندان بود. البته تا روزی که من آمدم ایران. در بهترین حالت باید ۳ ماه دیگر می‌ماند. زندانی که همه در آن بیشینه ۱ ماه می‌مانند.
در این زندان حق نداشتی تلفن داشته باشی و فقط می‌شد از تلفنی که یک نفر مافیای زندان داشت با هزینه‌ی خیلی گران استفاده کنی: ۱۰۰ لیر(= ۲۵۰۰ تومان) برای یک دقیقه تماس. ۵۰ لیر برای هر دقیقه تماس از طرف مقابل.
در این زندان ۱ وعده غذا در روز می‌دادند و بقیه را باید می‌خریدی. ولی سردار پولش تمام شده بود.
آرایشگری بلد بود. با ۳ بار آرایش در روز ۱۵۰ لیر به دست می‌آورد. ۱۵۰ لیر را به شاگرد مافیای زندان که مسئول تلفن بود می‌داد و حدود ۲ دقیقه و نیم پشت خط‌های سفارت منتظر می‌شد تا بالاخره یکی جوابی بدهد:
- سلام، من سردار . . . هستم، فزند سردارِ شهید . . .. اگه برام کاری نمی‌کنید، حداقل می‌شه به یک طریقی با تماس با ایران شماره‌ی تلفن برادرم را برایم بگیرید که فلان جا کار می‌کند؟
مرد توی سفارت-: عه!!!؟؟؟ دیگه چی‌می‌خوای؟
همون سفارتی که کارمنداش احتمالا کلی از خایه‌ها‌ی این شهدا آویزان شده‌اند که به این مقام برسند. و احتمالا همونایی که سالی چقدر زیارت عاشورا و امثالهم می‌روند.
و سردار می‌ماند با گرسنگی‌اش. شاید یکی لطف‌اش بیاید و غذایی به او بدهد. اهل گدایی هم نبود.حتی وقتی که یک چای گرفتم که ۵ نفری (ایرانی‌ها) با هم بخوریم با وجود اینکه دو پسر بچه‌ی تایلندی و مراکشی خودشان را با ما قاطی کردند. او تا تعارف‌اش نکردم، جلو نیامد.
در حالی که گدایی آنجا خیلی مرسوم بود. بخصوص نیجریایی‌ها هر وقت از کنارت رد می‌شدند، پول می‌خواستند یا سیگار.
رفتار و اخلاق‌اش از آنها بود که می‌گویند: «کُرد، مَرده.»
این را هم بد نیست بدانید که حتی اگر هویت‌اش اثبات می‌شد، بدون پول بلیط از آن زندان بیرون آمدنی، نبود.
توی این زندان عده‌ای عراقی بودند، با سن حدود ۴۰-۵۰ سال. هیچ کس نمی‌دانست این‌ها از کِی آنجا هستند. یعنی از همه پیش‌کسوت‌تر بودند. همیشه لباسشان اتو داشت، ریششان تراشیده بود و همیشه برایشان غذای خوب از بیرون می‌آمد. توی اتاق که ممنوع بود، یواشکی سیگار می‌کشیدند و یک بار هم دست یکیشان موبایل دیدم.
آن‌چه ما فهمیدیم، این بود که این‌ها از رژیم بعث عراق بودند و از فداییان صدام حسین. اگر هویتشان از نظر قانونی مشخص می‌شد، به عراق فرستاده می‌شدند و می‌افتادند گیر آمریکایی‌ها و ابوغریب. بنابراین ترجیح می‌دادند که در این زندان بمانند و دم نزنند. پول هم زیاد داشتند و همه‌ی نیاز‌هایشان برآورده می‌شد.
یک روز این بعثی‌ها فهمیدند که، سردار، فرزند شهید بوده! روز بعدش یکی از عراقی‌ها بعد از اصلاح پولش را نداد و وقتی سردار اعتراض کرد، زد زیر گوش سردار و بعد همه‌ی عراقی‌ها ریختند سر سردار. اینقدر کتک‌اش زدند که بی‌هوش شد. و آخر سر هم از طرف زندان‌بان مقصر شناخته شد و جریمه شد.
از آن به بعد هم (شاید راست نباشد اگر بگویم هر روز، ولی) هر چند روز، کتک زدن سردار کارشان بود.

فکر می‌کنم که آدم ممکنه مثلا تو ایران، خیلی بدبخت باشه. مثلا پول نداشته باشه، گوشه‌ی خیابون افتاده باشه. یک پاش قطع باشه.ممکنه آزادی بیان یا هر آزادی دیگه‌ای نداشته باشه، مامان باباش مرده باشن، دوست دخترش باهاش قهر کرده باشه یا (به قول اون شعر اعتراضی) با یکی که بنز الگانس داره رفته باشه. ولی هیچی بدتر از این نیست که آدم غریب باشه.
سردار غریب بود.
می‌دونم که قر و قاطی نوشتم، ولی فقط نوشتم تا شاید دلم خالی بشه. بارِش برام خیلی سنگینه.


۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه

مشکلات پسرونه


آقا کی‌بورد ضد آب اختراع نشده؟

۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه

رابطه‌ی چیز فهمی، شعور و ازدواج

آقا ما نفهمیدیم که چرا هر کی از رفیقای ما ازدواج می‌کنه یا می‌خواد بکنه، یک هو کلی شعورش زیاد می‌شه؟
بعد از یک مدتی هم کلا برخوردشون این‌جوری می‌شه که: شما که ازدواج نکردی نمی‌فهمی!

۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

تاثیر پیشرفت و تکنولوژی در زندگی خنزر پنزری

بچه که بودم آینه‌ی دسته شکسته‌ی موتور یاماها ۸۰ پدربزرگم، در حمام خانه‌ی آنها، برای ریش تراشیدن بود. چون پدر من هم یاماها ۱۲۵ داشت تکلیف حمام ما هم مشخص بود.
احتمالا آن روزها در خیالاتم(اگر تصوری از وسایل نقلیه‌ی امروزه می‌داشتم) خودم را در حال ریش‌تراشیدن در آینه‌ی یک ۲۰۶ در نظر می‌آورده‌ام.

۱۳۸۸ فروردین ۲۴, دوشنبه

آنچه بعضی وقت‌ها به اعتقاداتت می‌ریند

شدیدا معتقدی که وقتی یکی به یکی می‌گی دوستت دارم معنیش این نیست که فردا هم همون احساس قبلی رو داشته باشی.
به همه دوست دخترهات اینو می‌گی که: «اگه الان می‌گم دوستت دارم معنیش این نیست که فردا هم خواهم داشت» و از اونا هم انتظار داری همینو بگن. چون فکر می‌کنی اینجوری انسان‌ها آزادانه‌تر همدیگه رو دوست خواهند داشت و فقط وقتی واقعا همدیگه رو دوست داشته باشن به سراغ هم می‌رن.
ولی یک هو می‌بینی که نمی‌تونی تحمل کنی. حس می‌کنی کم آوردی. دلت می‌خواد عصبانی بشی و ازش بازخواست کنی که چرا دو سه روزه به‌ات زنگ نزده. حس می‌کنی که باید با تو باشه. می‌فهمی؟ باید؟ بخاطر اینکه تو اینجوری بودی یا هستی یا هر چرت دیگه‌ای.
خلاصه اینکه حسابی جلوی خودت و اعتقاداتت کم میاری. و توی آینه که نگاه می‌کنی می‌گی: «عمو جون، ریده‌ای»
می‌دونین بعدش چی می‌شه؟

یک‌هو یادت می‌افته که الان فصل بهاره. و این مغز لعنتی به هر بهانه و دلیلی شده می‌خواد اسپرم پراکنی کنه.
خوب راه حلش دیگه از اینجا خیلی ساده‌اس.

یو دو ایت یورسلف


yeah, you should do it yourself

و بعدش می‌بینم که چقدر رها شدم. هنوز هم از آزاد بودن رابطه‌ام با دوست دخترم راضی هستم و اصلا هم عصبانی نیستم. و فکر می‌کنم که خیلی طبیعی هست که۴ روزه بهم زنگ نزده!

۱۳۸۸ فروردین ۲۲, شنبه

معیار سنجش پرستیژ وبلاگ!

می‌دونید یک راه خوب برای بررسی کلاس و پرستیژ یک وبلاگ(از توی آمارش) چیه؟


اول از همه درصد ویزیتورها با سیستم عامل غیر ویندوزی مخصوصا لینوکس
دوم درصد ویزیتورها با مرورگر فایرفاکس نسبت به آی ای

شاید به قول مشدیا بگین اوهوک!!
ولی در مقابل این حرف شما من فقط یک لبخند می‌زنم بدون اینکه دندونام دیده بشه. چون ممکنه برقش رو ببینین.

۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

عشق و حال جوانی


چندی پیش صحبتی پیش آمد در باب فصل بهار و جلقیدن و هورمون و این حرفا
یکی لینک عکسای زیر رو داد که عکس‌هایی از خیابان سنت ماری در کاردیف انگلستان هستند و ظاهرا اینجا محله‌ی نایت کلاب‌ها هست. و اتفاقات جالبی اونجا می‌افته.
باب صحبت در مورد عکس‌ها بود که جوونای ما چقدر وضع‌شون بده و این حرفا.

اینجا بود که من سخنی از خودم در کردم در باب دو عکس زیر که حال کردم اینجا بگم:

آدم تنها این پلیس‌ها که اونجا وایستادن و نه تنها برا ملت مشکل درست نمی‌کنن که باعث آرامششون هم می‌شن، رو که می‌بینه همین کافیه تا آبش بیاد!




























۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه

او: بریم سینما؟
من: اینم فکریه. چه فیلمی؟
او: اخراجی‌ها.
من: !
من: بریم بشینیم یک جا، روبروی یکی که توی صورتمون تف کنه؟

۱۳۸۸ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

Wanted

نام: ملت ایران

نام مستعار: جمهوری اسلامی ایران

جرم: کشتن تخیل

۱۳۸۸ فروردین ۷, جمعه

آرزوها

در ادامه‌ی حرف دختری از پرسیا :
بی‌شک روزی فراخواهد رسید که در ایران سایه‌ی شومی بر روی سر هر رابطه‌ی دختر یا پسر(و هر ترکیب یک یا چند جایگشتی از این دو) نخواهد بود.

۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه

سایه‌ی شوم چیست؟

توی ایران؛ ممکنه یک پسر پارتی‌های خفن بره. ممکنه یک دختر لباس‌ها و آرایش‌هایی رو بپوشه که هنرپیشه‌های خفن توی هالیوود هم نپوشن. ممکنه یک گروه گروپ س.ک.س بکنن.
ممکنه من دستمال‌سرهای خفن ببندم. ممکنه یک دختر و پسر توی یک پارک توی تهران بتونن بدون مشکل همدیگه رو ببوسن. ممکنه همیشه توی یخچال خونت ویسکی داشته باشی کنار قوطی‌های آب‌میوه.
ولی هیچ وقت نگو همه چی خوبه.
یادت نره که همیشه یک سایه روی سرت هست. حتی برای کارهایی که خیلی وقته دیگه طبیعی شده مثل راه رفتن دختر و پسر با هم توی خیابون!

۱۳۸۸ فروردین ۲, یکشنبه

آنارشیسم

تا وقتی که به قوانین احمقانه گردن بنهیم، آن قوانین تغییر نخواهند کرد.

۱۳۸۷ اسفند ۲۹, پنجشنبه

از خودارضایی چه می‌دانیم؟

اگر هنوز هم بین شما کسانی هستند که به هر شکل با دلیل علمی، اخلاقی و یا مذهبی خود‌ارضایی را نادرست می‌دانند، بهتر است به آنها این مجموعه مقالات علمی را معرفی کنید.
با تشکر از وبلاگ جنسیت و جامعه که این کتاب را در بخش کتاب‌های خود گنجانده.


مرثیه‌ای که بر امیر کبیر نوشته شده

وبلاگ D اینگونه برای امیرکبیر مرثیه نوشته که خیلی حال کردم:


ميناستريت سقوط كرد.

اورکها کارشان را کردند.

سواران روهان به خاک و خون کشیده شدند.

و سرزمینهای میانه در سیاهی فرو رفت.

-------------------------------------------

میناستریت، سرزمین‌های میانه: قسمت‌هایی از سرزمین‌هایی که داستان ارباب حلقه‌ها و داستان هابیت (نوشته تالکین) در آنجا اتفاق می‌افتد.

اورک‌ها: شخصیت‌‌های بدجنس و زشتی در داستان ارباب حلقه‌ها یک چیزی مثل نوچه‌های دیو‌ها توی شاهنامه

روهان: منطقه‌ای که مردم آن سوارکاران جنگ‌جویی و دلاوری دارد.

۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه

از بالا این‌جوری به ما گفتن

تمام کسانی که یک قانون احمقانه را گردن می‌نهند و یا کسانی که آن را اجرا می‌کنند به اندازه‌ی سازنده‌ی آن قانون (یا کسی که آن را با زور اعمال می‌کند) مقصرند.

۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

اگر حساب یا خرید الکترونیک دارید، حتما بخوانید.

گزارش‌های پارونیوز از خطرات احتمالی خرید عید:
دیروز تاریخ ۲۶ اسفند ۸۷ شبکه‌ی دستگاه‌های خود‌پرداز و دستگاه‌های خرید الکترونیک دچار اشکال فنی شده و عده‌ی زیادی از مشتریان متوجه شدند که پول زیادی از حساب آنها کم شده است.
مراجعه به شعب بانک و مشاهده‌ی عده‌ی زیادی که مشکل مشابه داشتند این امر را تایید کرد. همچنین مسئولین بانک‌ این امر را تایید کردند.
این مشکل اغلب به این صورت رخ داده که مشتری بعد از وارد کردن اطلاعات لازم برای خرید الکترونیکی، با پیام تراکنش ناموفق مواجه شده است و بعد از آن پولی به حساب فروشنده وارد نشده است. ولی کسانی که بعد از آن به صورت‌حساب الکترونیکی خود مراجعه کرده‌اند متوجه شده‌اند که که مبلغ مورد نظر از حساب آن‌ها کم شده است و حتی در مواردی، به دلیل تلاش برای انجام مجدد تراکنش، چند بار پول از حساب آن‌ها خارج شده است.

در صورتی که با حساب الکترونیک خود در روز گذشته خرید کرده‌اید حتما صورت‌حساب الکترونیکی خود را بررسی کنید.

یکی از شاهدان عینی گفت: «کارمندان بانک گفته‌اند اگر برای بررسی مشکل خود نمی‌آمدید، پول شما برگردانده نمی‌شد.!!»

۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه

ازدواج خوبه یا بد؟

من: خاله جان! من تصمیم گرفتم دیگه به نصیحت‌هاتون گوش بدم، بچه‌ی خوبی بشم و دست از این کارهام بردارم.(منظور: داشتن دوست دختر)
خاله: آفرین خاله جان!
من: تصمیم گرفتم دیگه ازدواج کنم.
خاله: الهی قربونت بشم من که از اول می‌گفتم.
من: البته ازدواج موقت ها! (همراه با :D و خنده‌ی شیطانی)
خاله: خاله جان نکن این‌کارا رو زشته. چرا دست از این کارات برنمی‌داری؟

من خطاب به خودم(در حالی که صحنه سیاه می‌شود و فقط نور روی من افتاده): آخه چه فرقی داره؟ مشکل شرعی هم که نداره. شاید فرق‌اش عروسی گرفتن باشه!

زیر نویس: یک دوست دانمارکی توی سفر می‌گفت که توی دانمارک جفت‌ها می‌تونن برن رابطه‌شون رو ثبت کنند. حالا به نظر من این ازدواج موقت چیز خوبیه. حداقل برای ما که اگه بخوایم یک شمال با دوست دخترمون بریم باید کلی ترس و لرز داشته باشیم.

به زودی در همین مکان: راهنمای ازدواج موقت یا چگونه گیر پلیس نیافتیم

۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

طریقه‌ی مخ خوردن

به مناسبت روز زن:
دوست دختر به اون می‌گن که توی اولین دیدار مثلا اگه توی یک کافی‌شاپ دیدیش و گفتی: می‌بخشید خانوم می‌تونم یک قهوه مهمونتون کنم(یا یک چیزی تو این مایه‌ها) در همون لحظه با سرعت نور تمام فاکتور‌های رقابتی‌ات رو با این کار از دست بدی.
----------------------------------------------------
پ.ن. فمینیست‌ها می‌دونن من چی می‌گم. فقط هم برای اونا نوشتم. اگه متوجه نشدین احتمالا برای شما نوشته نشده ؛)

۱۳۸۷ اسفند ۱۹, دوشنبه

شروع تمرین ماراتون

ماراتون دویدن، برای من و کسانی مثل من یک آرزو است. شکستن یک حریم. شکستن یک مرز.
مرزی که بر توانایی انسان گذاشته شده. می‌توان نشان داد که این مرز وجود ندارد.

۱۳۸۷ اسفند ۱۸, یکشنبه

آنجا و بازگشت دوباره

یکی از پاروزنان این وبلاگ دوباره برگشته.
بعد از ۳ ماه سفر در دو کشور سوریه و ترکیه آخرش من رو گرفتند و چند هفته‌ای رو در زندان‌های خارجه آب خنک خوردم(البته بیشتر از همه هوموس و برغل خوردم که بعدا سر فرصت می‌گم چی هستن) و مثل سگ انداختنم بیرون و برگشتم جای اولی که بودم. ولی با کلی تجربه و از همه مهم‌تر کلی داستان‌های خفن که از خلاف‌کارای توی زندان شنیدم.
بزودی داستان‌های زیادی براتون تعریف خواهم کرد از ماجراهای این سفر.
بد‌جوری هم سیگاری شدم در حد روزی یک پاکت و این حرفا. سربازی‌ام هم یک سال عقب افتاد.
عرض دیگری نیست
هست البته‌ ها! ولی نمی‌گم