دست هايش را نزديك سينه اش به هم گره كرده.
در ميان جمعيت روي پنجه هايش بلند شده و با نگاهي منتظر حركات پسر را دنبال مي كند.
پسر با چمداني در دست در صف كنترل بليت ايستاده.
چند قطره اشك روي چشمان دخترك جمع مي شود.
پسر مداركش را از مسئول كنترل بليت مي گيرد و به طرف درب خروجي حركت مي كند.
دخترك تمام حواسش متوجه پسر است.
به جز پسر هيچ چيز نمي بيند .. چيزي نمي شنود .. و به چيزي فكر نمي كند.
خيلي سريع اشك هايش را پاك مي كند.
با تمام توان روي پنجه هايش بلند شده و گردنش را بالا كشيده تا بتواند از ميان انبوه جمعيت براي پسر دست تكان دهد.
پسر مي رود.
بدون آن كه دستي تكان دهد.
بدون آن كه نگاهي به عقب بياندازد.
پسر با قدم هاي شمرده، فقط مي رود.
۱۳۸۶ بهمن ۸, دوشنبه
آخرين نگاه
نوشته شده توسط بندباز at ۲۳:۰۶
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
دست هايش را نزديك سينه اش به هم گره كرده.
این جمله اضافی به نظرم میرسه. چون آدم وقتی ناراحته و روی پنجههاش بلند میشه فرم دستاش معمولا این شکلی نیست . میشد بهتر شروع کنی
نگاه منتظر ترکیب خوبیه اما منتظر , چه انتظار بیهوده ای, اونم از این پسر مصمم.
ارسال یک نظر