۱۳۸۶ بهمن ۱۱, پنجشنبه

اولین ضربه بعد از خوداخراجی

بالاخره اولین ضربه(البته اگر درست نوشته باشم) وارد شد.
نه از طرف جامعه نه از طرف همسایه ها و نه از طرف دوستام. از نزدیک ترین جایی که فکرش رو نمی تونستم بکنم.
خیلی راحت و قاطع گفت دیگه حق نداری دوست دخترت رو با خودت بیاری خونه.
ساده بود ولی دردش از اونجا بود که خانواده ام با من همون کاری رو کرد که محیط می کنه!!

۱۳۸۶ بهمن ۸, دوشنبه

آخرين نگاه

دست هايش را نزديك سينه اش به هم گره كرده.
در ميان جمعيت روي پنجه هايش بلند شده و با نگاهي منتظر حركات پسر را دنبال مي كند.
پسر با چمداني در دست در صف كنترل بليت ايستاده.
چند قطره اشك روي چشمان دخترك جمع مي شود.
پسر مداركش را از مسئول كنترل بليت مي گيرد و به طرف درب خروجي حركت مي كند.
دخترك تمام حواسش متوجه پسر است.
به جز پسر هيچ چيز نمي بيند .. چيزي نمي شنود .. و به چيزي فكر نمي كند.
خيلي سريع اشك هايش را پاك مي كند.
با تمام توان روي پنجه هايش بلند شده و گردنش را بالا كشيده تا بتواند از ميان انبوه جمعيت براي پسر دست تكان دهد.
پسر مي رود.
بدون آن كه دستي تكان دهد.
بدون آن كه نگاهي به عقب بياندازد.
پسر با قدم هاي شمرده، فقط مي رود.

انظباط

تنفر انگیزترین واژه ای که به دوران تحصیلم مربوط می شد.

انظباط: به ساختار در آوردن اعضای یک مجموعه (اعم از انسانها، فعالیتها و یا محیط) توسط انسانهای احمق، به شکلی که آن مجموعه به راحت ترین شکل ممکن برای آنها قابل فهم شود.
اتهام بی انظباطی : اولین جبهه گیری توسط افراد احمق در مقابل چیزهای پیچیده.

۱۳۸۶ دی ۲۹, شنبه

تنهایی .. خداحافظ !

Bob Dylan رو تازه کشف کردم.
Sara و One More Cup of Coffee از آلبوم Desire رو خیلی دوست دارم.
امشب از اون شب هایی بود که باید تنها می بودم! .. و خوشبختانه دوست هام درکم کردن و تنهام گذاشتن. البته به نفع خودشون هم بود! چون در غیر این صورت به شدت سگ می شدم و پاچه می گرفتم.
الآن تو خونه، مثل همیشه، تنهایی ولو شدم و در و دیوار رو نگاه می کنم .. اما این بار به جای حس پوچی لذت بخش همیشگی، همه چیز برام پر رنگ شده. تابلو ها، کتاب ها، لباس ها، دیوار، ساعت . . .
اسباب کشی!!
این یکی از رمز آلود ترین قسمت های زندگیه.
3 روز وقت دارم که همه چیز رو جمع کنم .. تابلو ها، کتاب ها، لباس ها . . .
حالا اینا تازه یادشون افتاده حرف بزنن!
اسباب کشی؟!
من بزرگ شدم.
نه از نظر سنی یا عقلی و شخصیتی و . . .
منظورم دقیقا اینه که بزرگ شدم. یعنی حجمم زیاد شده!
من، این اتاق هستم.
2 تا کمد دارم. یکی برای لباس های تمیز و وسایل کوه نوردی .. یکی برای لباس های کثیف و چمدان ها و . . .
یک تخت خواب، یک بخاری که فروختمش و تا چند روز دیگه باید تحویلش بدم و یک کامپیوتر که 3 سال بی خودی بهش وعده ی میز دادم! .. یک قفسه هم دارم که یه سری کتاب و جزوه و cd و غیره توشه.
3 روز وقت دارم که دوباره کوچیک بشم.
حالا اینا همه پاشون رو کردن تو یه کفش که ‘ما با تو نمی اییم.’
از همه بد تر سالن خالی خونه س! .. اطمینان دارم که به عمرتون سالن خالی تر از این ندیدین.
ابله گیر داده که ‘من نماد تو ام.’!
من واقعا نمی دونم که چه شباهتی می تونم با این سالن خالی داشته باشم؟
نا خود آگاه من رو یاد چاه لوزی شکل می ندازه. (کتاب اسنایک و اسنایک 2)
بگذریم .. به هر حال هر چی که اینجا هست باید دوباره جمع بشه تو خودم.
چون اصلا حاضر نیستم چیزی رو اینجا جا بذارم.
فقط می مونه دوست هام .. و مخصوصا دوستان جدید!
تو این 3 ماه آخر به اندازه ی تمام 5 سال گذشته ش دوست شدم! .. این یعنی حماقت! نه؟
اسباب کشی می کنیم.
Bob Dylan گوش کنید.

۱۳۸۶ دی ۲۸, جمعه

مرگ دانشجوی سنندجی در زندان

وکیل «ابراهیم لطف اللهی» دانشجوی دانشگاه پیام نور سنندج مرگ او را در زندان تایید کرده است.
صالح نیکبخت به زمانه گفت که این دانشجو پس از مرگ در زندان توسط ماموران دفن شده است و او تلاش می کند که برای کالبد شکافی حکم نقش قبر او را بگیرد.
ابراهیم در تاریخ 16 دی ماه پس از خروج از محل امتحان دانشگاهی خود، توسط مأموران لباس شخصی دستگیر شده بود؛ و در تاریخ 25 دی ماه چهارشنبه مأموران زندان با مراجعه به خانه پدر وی از خودکشی ابراهیم در زندان خبر داده اند.
اسماعیل لطف اللهی برادر ابراهیم در تماس زمانه با وی اظهار داشت که ابراهیم در واقع بخاطر چند برگ اعلامیه که متعلق به وی - یعنی اسماعیل - بوده دستگیر شده است. وی در این تماس از طرف خانواده خود از تمام مراجع حقوق بشری، برای رسیدگی به «قتل ابراهیم در زندان» و نبش قبر وی و دخالت سازمانهای بیطرف در این ماجرا تقاضای کمک کرد.
آقای نیکبخت و همچنین برادر ابراهیم وابستگی او را به هر سازمان و گروه سیاسی یا نظامی در داخل و خارج تکذیب کردند.

دانشگاه

پسری از دانشگاه اخراج شد.
پسری از دانشگاه اخراج خواهد شد.
پسری از دانشگاه اخراج شده است.
پسری از دانشگاه اخراج می شود.
پسری از دانشگاه اخراج شده بود.
پسری از دانشگاه اخراج می شده است.
پسری اخراج شد.
پسری اخراج
اخراج

[حالا همه با هم]
اخراج می شوم
اخراج می شوی
اخراج می شود
اخراج می شویم
اخراج می شوید
اخراج می شوند

[اینم به خاطر تو]

پسری از دانشگاه خود اخراجی کرد (یا با دانشگاه خود اخراجی کرد)

خود اخراجی

انگار که از یک کابوس بلند شده ام. قید همه چیز را زدم. آینده، کار، زن، زندگی، مدرک و . . . .
بله، ظاهرا همه باید برای اینکه موفق باشند، باید بروند دانشگاه، خوب درس بخوانند، کار پیدا کنند، زن و زندگی و غیره . ولی من دیگر این را نمی خواستم. اخراج شدم.
قراراست شکل دیگری از زندگی را شروع کنم. حالا نمی دانم که موفق خواهم شد یا نه.
آنچه در اینجا خواهید خواند خاطرات و نتایج این شکل از زندگی است که من انتخاب کردم. و با هم خواهیم دید که چه خواهد شد.

۱۳۸۶ دی ۲۷, پنجشنبه

Let's go mountains

the world is a book, he who stays home reads only one page

سلام

من (بندباز) و دوستم (دونده) قراره اینجا پارو بزنیم
البته خودم می دونم که غرق شدیم .. اما خوب بی کاریم دیگه
شما هم اگر بی کار شدید، پارو بزنید
اینجا نه ها! .. خونه ی خودتون