۱۳۸۷ فروردین ۱۸, یکشنبه

آشنا یا غریبه .. مساله این است.

از خودم هیچ نمی دانم.
[ چیزی که فکر نمی کردم روم تاثیر بذاره داره روم تاثیر میذاره و احتمالا خیلی از چیزایی که فکر می کنم برام مهمن برام نا مهمن ! ]
امروز به شدت نیاز به دوره کردن داشتم. دیشب خوب نخوابیدم و صبح سر کلاس بی قرار بودم.
دوره کردن !!!
وبلاگم رو قبلا چند بار دوره کرده بودم. دیگه حوصله اش رو نداشتم. یه نگاه جدید می خواستم. از بیرون خودم ..
کامنت ها ! .. فکر خوبی بود .. حدود 500 کامنت آخر رو خوندم.
دوره ی جالبی شد .. خیلی خوب بود
اما خوب . . من خیلی احساساتی ام. ...
[این وسط مقادیری از حرف ها سانسور میشه! چون من دیگه نمی تونم مثل قبل بنویسم]

حقیقت اینه که من غریبه ها رو بیشتر از شما دوست می دارم.
[ یاد نی زدن دوستمون میافتم! ]
حتی تو که ماه ها بود ازت خبر نداشتم.
چون بعد از ماه ها، هنوز همان اخبار قدیمی . .
کوه رفتن/نرفتن . . . درس خواندن/نخواندن . . .
و هزار و یک موضوع دیگر که مانع حرف نزدن می شوند!

به یک نفر غریبه جهت عشق ورزیدن تا زمانی که آشنا بشه نیازمندیم

آخرین عابر هم عبور کرد
و هدیه اش به من این بود: *

نمی دانم
از تو بیشتر می هراسم یا از تنهایی
اما می دانم
که هولناک تر از اینها آن است که
از تنهایی به تو پناه آوردم!


* با عرض پوزش از آخرین عابر (واقعی) به خاطر دزدیدن/هدیه گرفتن پستش !! (آخه با فضایی که می خواستم خیلی جور بود .. تازه چه فرقی می کنه؟ تو که اینجا رو نخواهی خوند!) به قول تلخ مثل عسل، نسل من نسل دزدیست !

۲ نظر:

arash گفت...

اهم.... یعنی چی بود؟ هرچی گشتم نتونستم پیداش کنم... والله یادم رفته دقیقا چی بود از بس حواس پرت شدیم... راستیتش چوب الف هم میزنیم بهش اما خداییش اونو هم نتونستم پیدا کنم، خلاصه کهولت سنه و این جور حرفا... ممنون میشم بگی چی بود

بندباز گفت...

اگه منظورت هدیه س .. همین شعری که از وبلاگ یه آخرین عابر دیگه دزدیدم!!!