۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۸, شنبه

جهان سوم

اول:
از این واژه‌ی مشمول خیلی خوشم اومده. یک جور جالبی تو دهن می‌چرخه. من مشمول هستم، مشمول. خیلی حال می‌‌ده. مشمول.
شاید هم یاد میشتولک می‌ا‌ندازه منو که اسم یکی از دخترای همسایه بود، بین بچه‌‌های محل، وقتی ۵ام دبستان بودیم.
دیم:
من: ببین این مدارک رو چه‌جوری باید بفرستیم؟ باید پاکت برگشت مدارک رو بذارم توی پاکت فرستادن مدارک؟
اون: آره، دقیقا.
من: آخه این یکی که باید بره تو اون یکی(البته به قول بابابزرگ گرامی: بی‌معنی!) که از اون یکی بزرگتره!!!!
اون: خوب تاش کن. بزار توش (البته باز هم بی‌معنی)
من: آها، اینم می‌شه!!! چرا به فکر خودم نرسیده بود؟
من درون: یک لحظه فکر کردم توی آمریکا دارم زندگی می‌کنم!
سیم:
بابا‌بزرگم حتی برای میخ توی دیوار زدن هم می‌گه بی‌معنی!!!
چهارم:
این روزا خواب می‌بینم یک روز قبل از اینکه برم سربازی جنگ شده و بخاطر همین خوشحال می‌شم که سربازی رفتنم رو به تعویق انداختم. (البته شب‌ها بیدارم چون می‌رم مرغداری کیشیک بدم.)

هیچ نظری موجود نیست: