۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

what is love?

در بسیاری از بحث‌ها از این کلمه برای بیان یک مفهوم استفاده می‌کنیم. اما تا وقتی که مفهوم آن در ذهن افرادی که در بحث شرکت می کنند یکی نباشد، تنها نتیجه‌ی آن بحث سوء تفاهم خواهد بود.
در زبان روانشناسی عشق حضور ۳ فاکتورِ صمیمیت، تعهد و س-ک-س در رابطه‌ی بین دو یا چند نفر است.
صمیمیت (intimacy):

In many talks we use the word love without making the concept clear. This means people may use love for different concepts so the result of the conversation will be nothing but misunderstanding.

in psychology loves refers to the existence of three factors in the relation of two or more people:
1-intimacy 2-commintment 3- s-e-x

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

معرفی مجموعه مجلات!

کتاب: www.1000ketab.com

بازی (ویدیو گیم): www.1000bazi.com

موسیقی: www.1000ahang.com (به زودی راه اندازی خواهد شد)

(راستی من بندباز هستم که اینجا نوشتم! دونده دیگه اینجا نخواهد نوشت!)

۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

آخرین

دیگر در اینجا نخواهم نوشت زیرا:
۱- تعداد و چگالی فکری افرادی که مرا می‌شناسند و این وبلاگ را می‌خوانند همیشه به حدی بوده است که قضاوت‌های گفته و نگفته‌ی آنان مرا آزرده می‌کرده.
۲- اینجا (به هر دلیلی) قیلتر شده و این مسئله به همراه مورد قبلی باعث نگرانی من از مشکلات امنیتی‌ای می‌شود که با وجود اطلاع داشتن از آن‌ها، رعایت‌شان نکرده‌ام و روش کاری‌ام امنیتی نبوده.
۳- وارد فاز جدیدی از زندگی شده‌ام.

وصیت را دوست ندارم چون آدم بی‌خود می‌کند مالک چیزی باشد که بخواهد بعد از مرگش هم برای گند‌هایی که در دنیا زده تکلیف روشن کند.
پس: اگر به نوشته‌های این وبلاگ علاقه‌مند بوده‌اید، فکر می‌کنم به موارد زیر نیز علاقه‌مند خواهید بود.
با توجه به شرایط کنونی جامعه‌ی ایران:
۱- برای امنیت‌تان در فضای وب فکری بکنید. برای فهم بیشتر مطلب داستان لیتل برادر(little brother) از کوری دکتروف را بخوانید.
۲- شباهت‌هایی که بین جنبش کنونی ایران و جنبش‌‌های دهه ۶۰ اروپا وجود دارد می‌تواند برای شما جالب باشد. (مشخصه‌ی خاص آن از نظر من: تقابل زندگی مدرن و سنتی)
۳- آنارشیسم را دریابیم. تا دیر نشده.

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

لج در آری بی بی سی

شما لجتون نمی‌گیره این پسره تو بی بی سی اسمش چیه ؟ بهزاد؟ داره از زندان و شکنجه و مشکلات تخمی ما اینجا صحبت می‌کنه و لبخند تخمی می‌زنه و همینجوری خوشحاله؟ انگار همه چی گل و بلبله؟
مثلا: (با همون لبخنده)
خوب می‌خوایم ببینیم راسته که اینا توی زندان شکنجه شدن یا نه؟
(بعد سری بر می‌گرده رو به دوربین دیگه و می‌گه با یک اشاره‌ی دست)
ببینیم دوستامون که با ما تماس می‌گیرن در این مورد چه نظری دارن!

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

دلبرکان غمگین و خیلی تنهای من


شما بگویید: آیا او ملکه‌ی آرزوها نبود؟

حیف حیف که از دست دادم‌اش.

حیف که خودم خرابش کردم.

وقتی کنارش می‌نشستم و شق می‌کردم نه تنها سرزنش‌ام نمی‌کردبرعکس (دیگران که متهم به شهوت پرستی‌ام می‌کنند) کلی هم خوشحال می‌شد.

هیچوقت به رابطه‌های دیگرم کار نداشت. هیچ اهل وابستگی نبود.

من یک علاقه‌ی شدیدی به پا دارم آن هم نه ران و نه ساق پا، بلکه خود پا و انگشتان پا.

این شکلی:



حالا این آدم یکی از حساس‌ترین نقاط بدنش، انگشت شست پایش بود. حساس‌تر از نوک سینه و گوش!

من هم شست پایش را می‌خوردم و کلی حال می‌کردیم.

بلو جاب را هم خیلی دوست می‌داشت.

شاید اگر آن زمان اینقدر اُپن مایند بودم بد نبود امتحان کنیم که انگشت شستش را بکند توی کونم.

زیبایی که پیش‌فرض ماجرا بود: با پوستی نه خیلی سفید، باسن خوش‌شکل وبزرگ.سینه‌های اندازه. صورت ظریف. چشم‌های شیطون. به به آقا! به به!

منظورم از این تعریفای کلی اینه که با سلیقه‌ی تکاملی من جور بود کلا دیگه

خیلی خیلی طبیعی و وحشی.

خیلی رله و همیشه پایه.

پایه‌ی شیطنت، شلوغ بازی. پایه‌ی سیگار.

پایه‌ی انواع تابو شکنی. به حدی که بعضی وقتها فکر می‌کردم باید مسابقه بدهم تا یک‌وقت تصور خودم به عنوان یک آدم آنارشیست برای خودم کم رنگ نشود.

یک پلی‌امور(فراتک‌مهر) ذاتی و واقعی.

پایه‌ی اینکه بریم توی اتاق، آه و اوه کنیم و جلوی مامان و بابا با پررویی بیایم بیرون و به روی خودمون نیاریم.

فمینست و پایه‌ی فعالیت‌های فمینیستی من.

اوه اوه،چه چشم‌هایی! وقت‌های جنب و جوش همراه با شادی، مثل برف‌بازی یا اذیت کردن دیگران و فرار کردن، نازک می‌شدند در حد چشم‌های ژاپنی‌ها و کنارشان یک چین خیلی ناز می‌افتاد که احتمالا اثر لپ‌هایش بود از شوق خنده‌ی از ته دل. جاااااااااااااااااااااااااااان جااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان که چقدر دوست داشتم. و این موقع چه برقی می‌زد این چشم‌ها.

اول فکر می‌کردم که حیف شد این رابطه. ولی الان که این‌ها را نوشتم، تخلیه شدم و دیدم که نه.

چیزهایی که تو اون مدت تجربه کردیم، یک احساس لحظات ناب بود و فقط برای همان لحظات بود. دوباره نمی‌شود مثلش را ساخت. نباید هم تلاش کرد که ساخت.

آن لحظات را ما ساختیم با خلاقیت خودمان. مثل نوشتن یک داستان یا نمایشنامه. در همه‌ی لحظات دوست داشتیم چنین صحنه‌هایی بیافرینیم. صحنه‌هایی که ویژگی‌های داستانی داشته باشند و نه صحنه‌هایی که کپی لحظات تخمی رمانتیک فیلم‌های هالیوودی باشند.

گونه‌ی آدم‌ها که مثل خودم باشیم(اینجوری اسمش رو می‌ذارم) نیازمند پویایی هستیم. نیازمند تغییرکردن، شناخت و تغییر دادن. خراب می‌کنیم، آتش می‌زنیم و باز می‌سازیم ارزش‌های نوی را.

اگر قرار بود ایستا بشویم با یک خریتی (مثل ازدواج یا رابطه‌ی پایدار)مطمئنا خیلی زودتر از اونچه فکرش رو بکنی، از بین رفته بودیم.

تلاش برای پایدار کردن چنین رابطه‌ای(چه به شکل ازدواج و چه پارتنر) نتیجه‌ای جز از بین بردن آن زیبایی‌ها ندارد. مثل انتخاب بین فیلم‌نامه نویس بودن و بازیگر بودن. همه دوست دارند بازیگر بشوند تا مشهور بشوند، ولی من نمی‌خواهم بازیگر باشم. می‌خواهم خودم باشم و خودم زندگی کنم.

می‌خواهم وقتی دخول دارم می‌کنم همزمان شست پایش توی دهنم باشد. یک جور دخول دوطرفه. و این توی هیچ فیلمی نیامده باشد.

لیسیدن ابروی طرف مقابل به‌ام حال بدهد، با اینکه توی هیچ فیلم پورن یا رومانتیکی نیامده است.

ساختار‌های خودم را بسازم و با آن‌ها زندگی کنم.

آآآآآآآآآآآآآآااه لعنت به تلویزیون لعنت به فیلم تخمی. لعنت به فیلم پورنوی با فیلمنامه(زنده باد دوربین مخفی، زنده باد تخیل). بعد همه‌ی آدم‌ها انگار سکس‌شان را هم با همون فیلمنامه بازی می‌کنن.

در مقابل: چقدر زیباست: «تو گونه‌هایت را می‌چسباندی به اضطراب پستان‌هایم»

برای من که همه می‌گفتند: «اون جور دختری که تو به‌اش فکر می‌کنی اصلا وجود نداره». «کی میاد با این افکارِ تو، با تو باشه؟» «کدوم دختری حاضره . . . ؟»

حالا نتیجه اینه که من مطمئن هستم که چنین گونه مردمانی هم روی زمین زندگی می‌کنند. و بازهم به دنبالشان خواهم گشت تا به‌شان بگویم که «ما تنها نیستیم، دست از مبارزه نکشید».

از جالب‌ترین اشکال مبارزه برای من وقتیه که آرزوها و تخیل‌هات رو از مغزت دربیاری و بری دنبال عملی کردن‌شان. همین که جرات بکنی این کار را بکنی، کلی حال می‌دهد حتی اگر موفق نشوی.


امیدوارم که او بدتر از من فکر نکند.

شاد باشی و پویا عزیزم در تمام لحظات زندگیت

«فروغ فرخزاد»

۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

وقتی مشکلات پسرونه تشدید می‌شوند!

در ادامه‌ی مشکلات پسرونه :
یک وقت‌هایی پیش می‌یاد که کی‌بورد ضد آب هم جواب نمی‌ده. حتی مانیتور ضد آب هم جواب نمی‌ده،
باید مانیتور ضد ضربه داشته باشی!

تئاتر خونگی ما.

یک دیسکاشن جدیدی که توی خونه‌مون تازگی هی شکل می‌گیره و من و خواهرم هی به‌اش دامن میزنیم، از اینجا شروع می‌شه که یک موضوع جنسی پیش میاد مثلا تلویزیون تبلیغ قرص افزایش قوای جنسی یا دستگاه بزرگ کننده ی دودول رو می‌کنه بعد مامان با یک فیگور خیلی جالب انزجار می‌گه: اه اه، حالم بهم خورد.
ما: مگه چیه؟ همه دارن. بد نیست که.
مامان: شما‌ها هم که همه‌اش فکرتون تو همین کثافت کاری‌هاست.
بعد اینجا یک هو یک سوال خفن توی ذهن ما جرقه می‌زنه.
ما همزمان (با تعجب): مامان! ما چجوری بدنیا اومدیم؟؟
من به خواهرم چون کوچیکتره و به قول بابام نباید ذهنش خراب بشه می‌گم: شاید ما بچه‌ی سر راهی هستیم. شاید هم از زیر بوته دراومدیم.
خواهرم: نه. شایدم هم لک لک ها ما رو توی بقچه آوردن دادن دست مامان اینا.
من که خوشم نمی‌یاد کار به جاهای غیر منطقی بکشه یک دلیل میارم براش:
من که یادمه تو تو شکم مامان بودی!
حالا گه تئوری لک لک کنار رفته هر دو تا یکهو تعجب می‌کنیم و رو به مامان(با حالت دلسوزی):
مامان!! بابا به تو تجاوز می‌کرده؟!!!؟
و این تئاتریه که سرگرمیه جالبی شده برای ما و هر چند وقت با کمی پر و بال اضافه اجراش می‌کنیم.

۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

من فاسدم یا شماها؟ شایدم همه‌مون!

وقتی موضوع بیشتر صحبت‌هام در مورد سکس می‌شه این حرفا رو می‌شنوم:

مامان دوستم: شما ها هم که همه‌اش دنبال کارای خلاف و نادرست هستین.
مامانم: چرا تو همیشه در مورد چیزای لجن و کثافت کاری حرف می‌زنی؟
دوستانی که کمی با حرفام موافق هستن(البته به نظر خودشون): آیا مسئله‌ی سکس برای تو حل نشده هنوز؟ که باعث می‌شه همیشه در موردش حرف بزنی!

و حالا جواب من امروز:
آقا جون کلی آدم کشته شدن، هیچ‌کی صداش درنیومد، حالا آقای کروبی اسم تجاوز جنسی رو که آورده، خون همه توی کوچه و بازار جوش اومده و خبرش همه‌جا پیچیده. (۱)

وقتی می‌گم: «ما تو این زمینه از همه زمینه‌ها عقب افتاده‌تریم» نگین: «نه!»

------------------------------------------------------------------------------------------
۱- البته خیلی جاها از همون اول درگیر مسائل بودن، ولی منظورم اینه که یک‌هو کل خفته‌های جامعه هم حالا درگیر شدن.

۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

نفرین از نوع خودش

لعن الله قاتلیک یا ندا
لعن الله قاتلیک یا سهراب
لعن الله قاتلیک یا شُباب الوطنی

۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

بوسه‌ی قانونی یا یواشکی؟

در پی انتشار جمله‌ی زیر از آقای گی دو مو پاسان نویسنده‌ی فرانسوی:

“A legal kiss is never as good as a stolen one”

- Guy de Maupassant

اعلام می‌کنم که:
آخه این آقا تو فرانسه! چه تصوری از ج.ا داشته؟ و چه می‌دونسته که وقتی بوسیدن غیر قانونی باشه، زندگی چجوریه؟
وقتی یک جایی زندگی می‌کنین که هنگام بوسیدن توی یک اتاق تنها هم ممکنه سایه‌ی شومی رو روی سرتون حس کنین، دیگه این حرف آقامون گی‌دوموپاسان عزیز معنی نداره.

پ.ن. البته بنده لذت آنارشیستی رو که از در آغوش کشیدن، درست وسط ۴راه ولی‌عصر، بردم، منکر نمی‌شم.