در ادامهی حرف دختری از پرسیا :
بیشک روزی فراخواهد رسید که در ایران سایهی شومی بر روی سر هر رابطهی دختر یا پسر(و هر ترکیب یک یا چند جایگشتی از این دو) نخواهد بود.
۱۳۸۸ فروردین ۷, جمعه
آرزوها
نوشته شده توسط دونده at ۹:۴۲ 1 comments
۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه
سایهی شوم چیست؟
ممکنه من دستمالسرهای خفن ببندم. ممکنه یک دختر و پسر توی یک پارک توی تهران بتونن بدون مشکل همدیگه رو ببوسن. ممکنه همیشه توی یخچال خونت ویسکی داشته باشی کنار قوطیهای آبمیوه.
ولی هیچ وقت نگو همه چی خوبه.
یادت نره که همیشه یک سایه روی سرت هست. حتی برای کارهایی که خیلی وقته دیگه طبیعی شده مثل راه رفتن دختر و پسر با هم توی خیابون!
نوشته شده توسط دونده at ۹:۵۱ 0 comments
۱۳۸۸ فروردین ۲, یکشنبه
آنارشیسم
تا وقتی که به قوانین احمقانه گردن بنهیم، آن قوانین تغییر نخواهند کرد.
نوشته شده توسط دونده at ۹:۲۸ 0 comments
۱۳۸۷ اسفند ۲۹, پنجشنبه
از خودارضایی چه میدانیم؟
با تشکر از وبلاگ جنسیت و جامعه که این کتاب را در بخش کتابهای خود گنجانده.
نوشته شده توسط دونده at ۸:۰۶ 0 comments
مرثیهای که بر امیر کبیر نوشته شده
ميناستريت سقوط كرد.
اورکها کارشان را کردند.
سواران روهان به خاک و خون کشیده شدند.
و سرزمینهای میانه در سیاهی فرو رفت.
-------------------------------------------
میناستریت، سرزمینهای میانه: قسمتهایی از سرزمینهایی که داستان ارباب حلقهها و داستان هابیت (نوشته تالکین) در آنجا اتفاق میافتد.
اورکها: شخصیتهای بدجنس و زشتی در داستان ارباب حلقهها یک چیزی مثل نوچههای دیوها توی شاهنامه
روهان: منطقهای که مردم آن سوارکاران جنگجویی و دلاوری دارد.
نوشته شده توسط دونده at ۵:۵۷ 0 comments
۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه
از بالا اینجوری به ما گفتن
نوشته شده توسط دونده at ۹:۱۷ 0 comments
۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سهشنبه
اگر حساب یا خرید الکترونیک دارید، حتما بخوانید.
دیروز تاریخ ۲۶ اسفند ۸۷ شبکهی دستگاههای خودپرداز و دستگاههای خرید الکترونیک دچار اشکال فنی شده و عدهی زیادی از مشتریان متوجه شدند که پول زیادی از حساب آنها کم شده است.
مراجعه به شعب بانک و مشاهدهی عدهی زیادی که مشکل مشابه داشتند این امر را تایید کرد. همچنین مسئولین بانک این امر را تایید کردند.
این مشکل اغلب به این صورت رخ داده که مشتری بعد از وارد کردن اطلاعات لازم برای خرید الکترونیکی، با پیام تراکنش ناموفق مواجه شده است و بعد از آن پولی به حساب فروشنده وارد نشده است. ولی کسانی که بعد از آن به صورتحساب الکترونیکی خود مراجعه کردهاند متوجه شدهاند که که مبلغ مورد نظر از حساب آنها کم شده است و حتی در مواردی، به دلیل تلاش برای انجام مجدد تراکنش، چند بار پول از حساب آنها خارج شده است.
در صورتی که با حساب الکترونیک خود در روز گذشته خرید کردهاید حتما صورتحساب الکترونیکی خود را بررسی کنید.
یکی از شاهدان عینی گفت: «کارمندان بانک گفتهاند اگر برای بررسی مشکل خود نمیآمدید، پول شما برگردانده نمیشد.!!»
نوشته شده توسط دونده at ۲:۱۸ 0 comments
۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه
ازدواج خوبه یا بد؟
خاله: آفرین خاله جان!
من: تصمیم گرفتم دیگه ازدواج کنم.
خاله: الهی قربونت بشم من که از اول میگفتم.
من: البته ازدواج موقت ها! (همراه با :D و خندهی شیطانی)
خاله: خاله جان نکن اینکارا رو زشته. چرا دست از این کارات برنمیداری؟
من خطاب به خودم(در حالی که صحنه سیاه میشود و فقط نور روی من افتاده): آخه چه فرقی داره؟ مشکل شرعی هم که نداره. شاید فرقاش عروسی گرفتن باشه!
زیر نویس: یک دوست دانمارکی توی سفر میگفت که توی دانمارک جفتها میتونن برن رابطهشون رو ثبت کنند. حالا به نظر من این ازدواج موقت چیز خوبیه. حداقل برای ما که اگه بخوایم یک شمال با دوست دخترمون بریم باید کلی ترس و لرز داشته باشیم.
به زودی در همین مکان: راهنمای ازدواج موقت یا چگونه گیر پلیس نیافتیم
نوشته شده توسط دونده at ۲:۴۶ 0 comments
۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سهشنبه
طریقهی مخ خوردن
دوست دختر به اون میگن که توی اولین دیدار مثلا اگه توی یک کافیشاپ دیدیش و گفتی: میبخشید خانوم میتونم یک قهوه مهمونتون کنم(یا یک چیزی تو این مایهها) در همون لحظه با سرعت نور تمام فاکتورهای رقابتیات رو با این کار از دست بدی.
----------------------------------------------------
پ.ن. فمینیستها میدونن من چی میگم. فقط هم برای اونا نوشتم. اگه متوجه نشدین احتمالا برای شما نوشته نشده ؛)
نوشته شده توسط دونده at ۱۵:۳۱ 0 comments
۱۳۸۷ اسفند ۱۹, دوشنبه
شروع تمرین ماراتون
ماراتون دویدن، برای من و کسانی مثل من یک آرزو است. شکستن یک حریم. شکستن یک مرز.
مرزی که بر توانایی انسان گذاشته شده. میتوان نشان داد که این مرز وجود ندارد.
نوشته شده توسط دونده at ۰:۲۳ 0 comments
۱۳۸۷ اسفند ۱۸, یکشنبه
آنجا و بازگشت دوباره
یکی از پاروزنان این وبلاگ دوباره برگشته.
بعد از ۳ ماه سفر در دو کشور سوریه و ترکیه آخرش من رو گرفتند و چند هفتهای رو در زندانهای خارجه آب خنک خوردم(البته بیشتر از همه هوموس و برغل خوردم که بعدا سر فرصت میگم چی هستن) و مثل سگ انداختنم بیرون و برگشتم جای اولی که بودم. ولی با کلی تجربه و از همه مهمتر کلی داستانهای خفن که از خلافکارای توی زندان شنیدم.
بزودی داستانهای زیادی براتون تعریف خواهم کرد از ماجراهای این سفر.
بدجوری هم سیگاری شدم در حد روزی یک پاکت و این حرفا. سربازیام هم یک سال عقب افتاد.
عرض دیگری نیست
هست البته ها! ولی نمیگم
نوشته شده توسط دونده at ۱۲:۴۵ 1 comments